ايشان فرزند آيتالله سيداحمد زنجاني، امام جماعت اسبق حرم حضرت معصومه(س) و برادر آيتاللهالعظمي سيدموسي شبيري زنجاني، از مراجع تقليد است. پاي صحبتهاي ايشان نشستيم تا برايمان از خاطرات آن ايام بگويد.
«بنده تقريبا با آقاي هاشمي و رهبر انقلاب در يك زمان دوست بودم؛ البته نوع دوستي ما با هم متفاوت بود. مثلا من آقا را از درسهاي امام(ره) ميشناختم و در سال 1335هم دوستي ما خيلي عميقتر شد. خاطرم هست كه در تابستان و ايام تعطيلات حوزه بود و من به مشهد رفته بودم، مرحوم نواب هم تازه شهيد شده بودند.
يك سري سينما در مشهد بود كه زيرنظر فدائيان اسلام كار ميكرد و در روزهاي شهادت ائمه اينها به دستور اعضاي فدائيان تعطيل ميشد اما بعد از فوت مرحوم نواب، استاندار كه تازه هم عوض شده بود و فرخ نامي بود خيلي تلاش ميكرد كه اين سينماها در ايام شهادت باز باشند. قرار شد با يكي از اعضاي فدائيان در اين زمينه مبارزهاي را ترتيب بدهيم كه همان هم شد شروع صميميت من و آقا.
با آقاي هاشمي هم به واسطه مبارزه با رژيم ستمشاهي آشنا شدم؛ آن زمان ما با گروه فدائيان اسلام همكاري ميكرديم و من يك روز آقاي هاشمي را به منزلم دعوت كردم و به ايشان پيشنهاد دادم كه ما بايد يك فعاليت چريكي داشته باشيم اما بعدا كه از امام(ره) اجازه گرفتيم ايشان اجازه ندادند. چيزي كه آن روز خيلي در چهره آقاي هاشمي مشهود بود شكنجههايي بود كه ايشان در زندان ديده بودند، يعني با سر و صورت زخمي آمدند و خيلي هم نگران بودند كه نكند بهخاطر ناآگاهي برخي افراد، اين حركتهاي ما لو برود و ديگران هم شكنجه شوند.
ايشان خيلي مراقب بودند كه مبادا جوانان مسلمان بهخاطر اين شكنجهها دلزده بشوند و حتي دينشان را هم از دست بدهند. اين مسئله تأكيد ايشان بر دينداري حين مبارزه در تمام سالهايي كه با ايشان بودم به چشم ميآمد و مشهود بود چرا كه عميقا معتقد بودند حركت ما بايد ابعاد ديني داشته باشد و براي رضاي خدا باشد در غيراين صورت ميشود يك مبارزه پوچ و تهي كه در آخر هم به نتيجه نميرسد.
آقاي هاشمي در خيلي از بخشهاي مبارزه با رژيم شاهنشاهي پيشگام بودند؛ مثلا من خاطرم هست كه ايشان نخستين اعلاميههاي امام (ره) را در قم آوردند و بهدست ما رساندند. من و برادرم هم چون دستگاه تكثير داشتيم اين اعلاميهها را از آقاي هاشمي ميگرفتيم، تكثير ميكرديم و ايشان اعلاميهها را بهدست ديگران ميرساندند.
اين مسئله كمي نيست، چرا كه آن زمان آنقدر جاسوسهاي رژيم در بين مردم حضور داشتند كه كسي جرأت نميكرد چنين كاري كند اما آقاي هاشمي اين جسارت را داشت و بدون هيچ ترسي مسيرش را ادامه ميداد. بعدتر هم ايشان را دستگير كردند و به سربازي فرستادند؛ آن زمان امام(ره) تازه نهضتشان را شروع كرده بودند و رژيم براي اينكه امام(ره) را بترساند عدهاي طلاب جوان را ميگرفت و به سربازي ميفرستاد. يكي از اين طلاب هم آقاي هاشمي بود اما بعدا فهميدند كه چه اشتباهي كردهاند چرا كه آقاي هاشمي در دوره سربازي هم دست از مبارزاتش برنداشت و چندماه بعد هم از سربازي فرار كرد. جالب آنكه مأموران با اينكه ميدانستند او فرار كرده اما پيگيرش نشدند چرا كه بودنش در ميان سربازان خطرساز شده بود؛ خيلي از سربازها جوان بودند و آقاي هاشمي با سخناني كه از بطن اسلام ميآمد آنها را جذب خود كرده بود.
سفر ما به كربلا و آشنايي رهبر انقلاب و آقاي هاشمي ماجراي عجيبي دارد. سال 36بود كه آقا از مشهد به قم و منزل ما آمدند و به من گفتند كه چرا گرفتهايد؟ نميدانم چرا ولي آقا فرمودند اگر براي رفتن به عتبات نگرانيد من ختمي به شما ياد ميدهم كه برويد و اينكه خودم هم ختمي را شروع كردهام و دارم به زيارت ميروم. من هم گفتم نه فكرم مشغول چيز ديگري است. البته آن موقع با خودم گفتم كاش ختم را ميگرفتم از ايشان. آن ديدار باعث شد به فكر عتبات بيفتم و براي همين شروع كردم به ختم زيارت عاشوراي غيرمعروف؛ چرا كه درس و بحث اجازه نميداد زيارت عاشوراي معروف را بخوانم.
در آن ختم هم از خدا خواستم كه طوري زيارتم جور شود كهماه رجب آنجا باشم و تا زماني كه آقاي خامنهاي آنجا هستند به ايشان برسم چرا كه حال ايشان در سفر عتبات خيلي خوب بود. از خدا خواستم رفيقهاي جوري هم در سفر داشته باشم كه در مسير تنها نباشم. با چه شرايطي كار ما درست شد را بهخاطر ندارم اما يادم هست وقتي به گاراژ رفتم ديدم چند دوست ديگر كه آقاي هاشمي هم بين آنها بود در گاراژ هستند و اتفاقا آنها هم ميخواهند به زيارت بروند. ما وقتي به كربلا رسيديم آقا خيلي تعجب كردند كه اينجا چهكار ميكنيد و شما كه اصلا قصد نداشتيد. به هرحال در همان بينالحرمين هم بود كه آقا را با آقاي هاشمي آشنا كردم و آنها همديگر را ديدند.
آقا يك اخلاقي داشتند كه خودشان هم اين را بارها به من گفتهاند كه من در نخستين ديدار از كسي خوشم نميآيد؛ حتي درباره خود من هم همينطور بوده است. ظاهرا آقا در ديدار اول هم خيلي ارتباطي با آقاي هاشمي نگرفته بودند چرا كه اين مسئله را بعدها به من گفتند اما وقتي رفاقتشان پا گرفت تا فوت آقاي هاشمي ادامهدار شد.
درواقع، آقاي هاشمي و آقاي خامنهاي 2 سال بعد بود كه با هم رفيق شدند؛ يعني سال 1338بود كه آقاي خامنهاي از مشهد به قم آمدند و هر دوي آنها در درس مرحوم داماد شركت ميكردند. ايراداتي كه آنها از درس ميگرفتند باعث شد با هم دوست شوند و بعدها صميمي شدند.
برخلاف رهبري، آقاي هاشمي معمولا زود با افراد جديد دوست ميشدند و يكي از ويژگيهايشان همين بود؛ در آن ديدار هم حس صميميتي داشتند با آقا. بعدها هم اين حس بيشتر و بيشتر شد و بيش از 50سال ادامه داشت.»
نظر شما